یونا جان منیونا جان من، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

نی نی کوچولوی من

سلام به روی ماهت

پسر خوشگلم سلام . 10 روز از آخرین پستی که نوشتم میگذره . خودت شاهد بودی که خیلی اتفاقات افتاد و من خیلی عوض شدم و اوضاع روحی ام خیلی بهتره . اول از همه اینکه اون اختلاف نظری که با مادربزرگت اینا داشتم به برکت وجود تو و لطف خدا حل شد . خیلی چیزها بود و گذشت اما نخواستم از ابتدا برات کامل توضیح بدم تا ناراحت نشی پسر نازنینم .حالا هرچی بوده گذشته عزیز دل مامان .یونای خوشگلم ، عسل دل مامان . بابایی اولین هدیه اش رو برات خرید .یه کفش خوشگل و ناز که هر بار من چشمم بهش می افته اشکم سرازیر میشه .تصور میکنم تو اون کفش ها رو پوشیدی و داری راه می ری و منم حض می کنم و قربون صدقه ات می رم . خاله ات که برات یه لباس خرید .واسه وقتی که به ...
17 آبان 1393

من دوستت دارم

عزیز دل مامان ، هر کی هر چی میخواد بگه ، بگه . منظورم مادربزرگته .مادر بابات . ولی من تو رو دوست دارم . مامانی شاید من خیلی حساس شدم ، روزهای سختی دارن میگذرن ، من نباید دلخور بشم ، نباید به روی خودم بیارم ، نباید و نباید و نباید اما خیلی دوست دارم .چون پاره تن منی ، چون عزیز منی ،‌تو هدیه خدایی به من .تو رو نمی خوام با دنیا عوض کنم . خدا رو شاکرم برای حضور تو ، برای وجود تو ،‌لمس تو ، حس کردن تو ،‌سلامتی تو . حالا هرکی هرچی میخواد بگه ،‌ بگه .
7 آبان 1393

یونای خوبم

سلام پسر گلم ،‌ قند عسلم . یونا ، اسمی ِ که من و باباجون برات انتخاب کردیم .هنوز به کسی نگفتیم .البته هنوز هم کاملاً قطعی نشده اما فکر نکنم گزینه دیگه ای در کار باشه .من این اسم پیشنهاد داد و بابایی ات با این اسم موافقه و منم میخوام نامگذاری شما رو به عهده بابا بگذارم . امروز شما 21 هفته است که با من همراهی .مامانی جونم خیلی دوست دارم ، تو که گل پسر من هستی ، تو که اینقدر خوبی که منو اذیت نمی کنی ، تو که همیشه درکم می کنی و آروم و قرار داری . مامانی اگه این روزها باهات کم صحبت می کنم ، برای اینه که یه کم درگیر مسایل زندگی هستم .باید یه سری چیزها رو درست کنم . رابطمون با مامان بزرگ و بابا بزرگت رو میگم .همش سوء تفاهم بوده ...
3 آبان 1393
1